اسرا اسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

فرشته کوچولوی آسمانی خانه ما

خرید عید واسرا خانم

عزیز دل مامانی سلام .... دخمل نازم با بابایی رفتیم برای عید دخملی خرید .... ی پیرهن گل دار با گلای قرمزوبا دستمال  رسخیلی خوشگله خیلی هم بهت میاد .مبارکت باشه ....برات یه کفش قرمز گلدارم دیدم که خیلی نانازت میکنه....... تمام مدت تو بازار در حال دویدن بودی برای اینکه چند دقیقه  کنار یه سگ اسباب بازی ارام گرفتی بابای برات خرید شاید یه کم تو بغلشارام بشی  و بهانه نگیری....اما خوب اونم فقط چند دقیقه جواب داد ..........تو برگشت انقدر خسته بودی که تمام مدت خوابیدی .... البته به خاطر خستگی شدید از  ادامه خرید ها صرف نظر کردیم انشااله درروزهایی بعد ... ...
30 دی 1391

اسرا وکاراش

  تازه گیا که نه حدودا 1-2 ماهی میشه میتونی در یخچال را باز کنی از توش میوه میخوای میشینی جلوی در یخچال وتوجامیوه ای اصرار داری که "اینا" برداری ....اینا شامل :نانئی"نارنگی " انا "انار " مو"موز "در حالت محدودتر همیشه سیب دوست نداری ..البته فعلاقبلا روزی چند تا نارنگی میخوردی الان نه کمتر میخوری بیشتر پرتغال را جایگزین کردی ...کلا کمتر میوه میخوری .... از تنقلا مورد علاقه ات ...مغز تخمه...چوب شور ...پفیلا ....گاهی لواشک ...گاهی شیر موز اب میوه است که حتما باید پاکتی و با نی باشند .... تو غذا ها مثل بابا عاشق قرمه سبزی هستی کلا رفتارات هم خیلی به بابات رفته درست مثل چهره و ظاهرت .....   ...
30 دی 1391

اسرا و هفته ای که گذشت .....

سلام خوشگل مامان کلی خاطره و حرف دارم برات ..... بدو بیا بشین تا برات بگم مامانی ..... سوم ماه بهمن ...روز شهادت حضرت امام حسن (ع)یه نی نی تازه به خانواده ما اضافه شد ...عزیزم دختر خاله سارا به دنیا امد .....دختر خاله مریم 8 ابان تو تولد امام حسن (ع)بدنیا امد و سارا در شهادت ایشان ...... ما رفتیم بیمارستان دیدنش ...فرداشم امد خانه البته سر ظهر بود رفتیم یه کوچولو دیدیمش و برگشتیم ..... بعدشم با عمو ها رفتیم کنگاور دیدن مامانی و بابا نجی ......خبر دیگه اینکه بابا نجی و مامانی چهارشنبه عازم کربلا هستند .....ا ما تو خانمی تا تونستی خودت را براشان لوس کردی و دلشان را اب کردی از بس نماز خوندی ووووبلند بلند براشان تعریف میکردی .....ع...
30 دی 1391

ابجی میخوای یا داداشی ؟

سلام جیگی یه خبر جدید دارم برات ..مامانی داره برای اسرا  خانم کوچولو یه همبازی میاره ...معلوم نیست چیه حالا ابجی یا داداشی... اما مامانی داره اسرا خانمی را ازتنهایی درمیاره ..امیدوارم خوشگل مامان از این خبرخوشحال شده باشی....... اولش خودمم از اینکه تو نانازی من ممکنه یه کم بهت سخت بگذره ناراحت  بودم ...ما الان  ازاینکه تا اخر تابستون دیگه  صاحب یه همبازی میشی و ازتنهایی در میای خوشحالم ....گرچه بری خودمم یه خورده سخته اما خوب باید به فکراینده بود اینا برای همه ما خوبه ... مامان و بابایی خیلی دوست دارن خانم کوچولو ....
30 دی 1391

اسرا ی ناز و حرف زدن

دخملی چند تا کلمه انگلیسی یاد گرفتی که تمام مدت داری تکرار می کنی یکیش سیت دانه ...خیلی نمکی و قشنگ میگی ..همه عاشق تلفظات شدن .... خاله پریسا میگه این اسرا به جای فارسی زبانش خوبه .....الان که یواش یواشداری  زبان باز میکنی  همه چیز را تکرار میکنی خیلی شیرینی .... شبا دستت را دور گردن مامان یا بابا حلقه می کنی تا بخوابی .... برای مامان لالای میخوانی اخرشم پیش پیش میکنی تا خوابم ببره .... الانم تازه از خواب پاشدی و فورا داد زدی اینا............
30 دی 1391

دل نوشته مادرانه 1

اسرا خانمی من سلام یه عالمه حرفو  خاطره واسه  گفتن دارم طوری که نمیدانم از کجا برات شروع کنم .......... درسته که تو یه ساله امدی تو خانواده ما و محفل ما را زیبا تر کردی اما انگار سالهاست باهمیم همدیگه ارو میشناسیم ووووووووووووووووووووو. برای من و بابایی تو بهترین اتفاق زندگی هستی .هدیه ای که خدا به ما داده ................روزها میشینم از خدا به خاطر بودنت تشکر میکنم .........تو زیباترین  با ارزشترینو گرانبهاترین هدیه هستی ................... حتی وقتی که حسابی خسته و کلافه هستم با تمام شیطونی هات حسابی منو از پا در اوردی ....در تمام لحظه هام دوستت دارم و حاضر نیستم یک لحظه ازت دور باشم ...............     ...
30 دی 1391